کلاسی به وسعت دریا
کلاسی به وسعت دریا
کلاس دوم (د) دبستان دخترانه باهنر
  


 

یکی بود یکی نبود . پسری بود به اسم مملی . مملی پسر خوبی بود ولی تنها یک عادت بد داشت و اونم این بود که سلام نمی کرد

یک روز ظهر که از مدرسه بر می گشت به بقالی مشت رضا که سر کوچه اشان بود رفت و گفت : مشتی رضا پفک می خوام . آلوچه و بادکنک می خوام .

مشتی رضا نگاهی به مملی کرد و گفت : مملی سلامت چی شد . ادب کلامت چی شد . تو دیگه بزرگ و مردی . پس چرا سلام نکردی ؟ برای بچه های بی ادب . نداریم آلوچه و پفک .

 

مملی ناراحت شد و از مغازه بقالی بیرون اومد و خونه رفت . وقتی عصر شد و هوا خنک شد و مملی تکالیف مدرسه را انجام داد از خونه بیرون اومد و به خونه دوستش هادی رفت و در زد . مادر هادی در را باز کرد . مملی گفت : هادی خوابه یا بیداره . بگید توپش و بیاره .

مادر هادی از دست مملی ناراحت شد و گفت : کسی که سلام بلد نیست رفیق پسر من نیست . و به خانه رفت و در و بست .

مملی که از اتفاقی که براش افتاده بود خیلی ناراحت بود ، به خانه رفت . مادر مملی وقتی او را ناراحت دید از او پرسید که چرا اینقدر غمگین است و مملی همه چیز  را تعریف کرد .

مادر مملی به او گفت : مملی سلام یادت نره تا همه بگن گل پسره . 

غروب مادر مملی به او پول داد گفت : مملی دو تا نون بخر . نون داغ و کنجدی بخر .

وقتی مملی می خواست از خونه بیرون بیاد به مملی گفت : مملی سلام یادت نره .

مملی به مغازه نانوایی رسید به یاد حرف مادرش افتاد و گفت : شاطر آقا سلام . سلام 

شاطر آقا با مهربانی به مملی نگاه کرد و گفت : علیک سلام آقا مملی . چی شده بازم ازین وری .

مملی خوشحال شد و گفت : شاطر آقا من نون می خوام . دوتا نون کنجدی می خوام .

شاطر آقا جواب داد برای بچه های با ادب . نون داغ و کنجدی میاره مشت رجب . و دو تا نون تازه به مملی داد .

مملی یاد گرفت که از این به بعد به همه سلام کنه و احترام بگذاره .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نوشته شدهچهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:, توسط 
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.